سبقت گیری. نخست آغازی. پیشی گیری: دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است. - دست پیش را گرفتن، یادست پیش (با فک اضافه) گرفتن، در تداول، پیشدستی کردن. سبقت گرفتن: دست پیش را گرفته ای که عقب نمانی
سبقت گیری. نخست آغازی. پیشی گیری: دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است. - دست پیش را گرفتن، یادست پیش (با فک اضافه) گرفتن، در تداول، پیشدستی کردن. سبقت گرفتن: دست پیش را گرفته ای که عقب نمانی
این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه: عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم. (منسوب به رودکی)
این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه: عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم. (منسوب به رودکی)
احمق. (غیاث اللغات). کنایه از احمق و بی عقل. (آنندراج) : سخت درمانده امیر سست ریش چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش. مولوی. که چه میگوید عجب این سست ریش یا کسی داده است بنگ بیهشیش. مولوی
احمق. (غیاث اللغات). کنایه از احمق و بی عقل. (آنندراج) : سخت درمانده امیر سست ریش چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش. مولوی. که چه میگوید عجب این سست ریش یا کسی داده است بنگ بیهشیش. مولوی
دست چیده. چیده شده با دست. به دست از درخت چیده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با دست چیده اند و خود از درخت نیفتاده است (میوه) ، گزیده و منتخب از میوه و امثال آن. گزیده و منتخب از هر چیز بطور مطلق. برگزیده و خلاصه و سرچین. (آنندراج) ، چیزی را که به دست بچینند و انتخاب کنند. (آنندراج) : در زمستان پس از چهار پنج روز برگها بگردانند و دست چین سازندو در تابستان در دو روز. (ابوالفضل، از آنندراج). - دست چین شدن، با دست چیده شدن میوه از درخت نه با تکان دادن یا فروافتادن خود میوه. - ، انتخاب شدن در چیدن. - ، انتخاب و گزیده شدن. - دست چین کردن، چیدن با دست نه بوسیلۀ داس یا تکاندن ویا چوب زدن. بازکردن. قطف. - ، انتخاب کردن میوه در چیدن. برگزیدن ثمار گاه چیدن. چیدن از پس گزیدن. - ، انتخاب کردن. گزیدن
دست چیده. چیده شده با دست. به دست از درخت چیده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با دست چیده اند و خود از درخت نیفتاده است (میوه) ، گزیده و منتخب از میوه و امثال آن. گزیده و منتخب از هر چیز بطور مطلق. برگزیده و خلاصه و سرچین. (آنندراج) ، چیزی را که به دست بچینند و انتخاب کنند. (آنندراج) : در زمستان پس از چهار پنج روز برگها بگردانند و دست چین سازندو در تابستان در دو روز. (ابوالفضل، از آنندراج). - دست چین شدن، با دست چیده شدن میوه از درخت نه با تکان دادن یا فروافتادن خود میوه. - ، انتخاب شدن در چیدن. - ، انتخاب و گزیده شدن. - دست چین کردن، چیدن با دست نه بوسیلۀ داس یا تکاندن ویا چوب زدن. بازکردن. قطف. - ، انتخاب کردن میوه در چیدن. برگزیدن ثمار گاه چیدن. چیدن از پس گزیدن. - ، انتخاب کردن. گزیدن
مشت زدن. (ناظم الاطباء). پنجه کردن با کسی تازور و قوت او معلوم شود. (از آنندراج) : کنم دست پیچی به سنجابیان زنم سکه بر سیم سقلابیان. نظامی (از آنندراج)
مشت زدن. (ناظم الاطباء). پنجه کردن با کسی تازور و قوت او معلوم شود. (از آنندراج) : کنم دست پیچی به سنجابیان زنم سکه بر سیم سقلابیان. نظامی (از آنندراج)
دست پس. دست آخر. عاقبت. آخر کار. (برهان). دست در این ترکیب به معنی نوبت است. (آنندراج). آخربار: ندانم که دیدار باشد جزاین یک امشب بکوشیم دست پسین. فردوسی. ، داو آخر قمار و غیره. (برهان). و رجوع به دست پس شود
دست پس. دست آخر. عاقبت. آخر کار. (برهان). دست در این ترکیب به معنی نوبت است. (آنندراج). آخربار: ندانم که دیدار باشد جزاین یک امشب بکوشیم دست پسین. فردوسی. ، داو آخر قمار و غیره. (برهان). و رجوع به دست پس شود
ریسمان و رشتۀ با دست ریسیده شده. (ناظم الاطباء). رشته و ریسمان که به دوک ریشته اند نه به چرخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان چادری کان دست ریس دخت عمران آمده. خاقانی
ریسمان و رشتۀ با دست ریسیده شده. (ناظم الاطباء). رشته و ریسمان که به دوک ریشته اند نه به چرخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان چادری کان دست ریس دخت عمران آمده. خاقانی
دست پز. پختۀ دست و پروردۀ دست. (غیاث). چیزی که به دست پخته باشند اعم از آنکه حیوان بود یا نبات. (آنندراج). غذایی که شخص با دست خودش پخته و بدقت ترتیب داده باشد. (ناظم الاطباء). - دست پخت فلان، یعنی که خود او پخته نه طباخ او. که او بشخصه آنرا پخته: این غذا دست پخت فلان خانم است. (یادداشت مرحوم دهخدا). دست پخت او خوب است، یعنی خوب طبخ کند. دست پختش خوب است یا دست پخت فلان بد نیست، یعنی طعامها نیکو پزد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بر طعام مطبوخ نیز اطلاق کنند. (آنندراج) : از دست پخت طبع تو بالذت است و بس بر خوان عقل هرکه شود میهمان علم. عرفی (از آنندراج). ، دست پرورده: همان روشنک را که دخت من است بدان نازکی دست پخت من است. نظامی
دست پز. پختۀ دست و پروردۀ دست. (غیاث). چیزی که به دست پخته باشند اعم از آنکه حیوان بود یا نبات. (آنندراج). غذایی که شخص با دست خودش پخته و بدقت ترتیب داده باشد. (ناظم الاطباء). - دست پخت فلان، یعنی که خود او پخته نه طباخ او. که او بشخصه آنرا پخته: این غذا دست پخت فلان خانم است. (یادداشت مرحوم دهخدا). دست پخت او خوب است، یعنی خوب طبخ کند. دست پختش خوب است یا دست پخت فلان بد نیست، یعنی طعامها نیکو پزد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بر طعام مطبوخ نیز اطلاق کنند. (آنندراج) : از دست پخت طبع تو بالذت است و بس بر خوان عقل هرکه شود میهمان علم. عرفی (از آنندراج). ، دست پرورده: همان روشنک را که دخت من است بدان نازکی دست پخت من است. نظامی